اولینهای نویدبخش معلمی متفاوت آموزش
در گرگ و میش هوا، معلم جوان با کولهباری از مجله و کتاب و حرفهای نو در کهنوج سوار اتومبیل سادهاش میشود تا خود را ۲۰کیلومتر دورتر، به روستای پدریاش یعنی چاهمرید چاهریگان برساند و ۲۲دانشآموز پسرش را نه فقط در آموزش کتابهای مدرسهای بلکه در درس پویای زندگی و راه رشد و شکوفایی پرورش دهد. میثم لورگی، مدیر متفاوت مدرسه شهید علی خجسته (والفجر سابق) متولد ۱۳۶۵ است و تمام وقت یک روز تعطیلش را صرف کرد تا برایم بگوید که چطور پس از ۲۰سال چراغ مدرسهاش را روشن کرده و برای نخستینبار دانشآموزانش را به اردو برده و برایشان ساعت رواولینهای نویدبخش معلمی متفاوت زنامهخوانی درنظر گرفته و روحیه «پرسشگری» و «کشف حقیقت» را در آنان زنده کرده تا آیندهای زیباتر و مهربانتر برای خود و روستا و شهرشان بسازند. معلم جوان روستای چاهمرید چاهریگان، این روزها کمی موهایش ریخته است و اتومبیلش مثل اتومبیل بعضی از جوانان، مدل بالا و گرانقیمت نیست. سرمایه او امید دستیابی ۲۲دانشآموز پسرش به اهدافشان است. در تمام ۲۰کیلومتری که مسیر را با یکدیگر از کهنوج به سمت مدرسه شهید خجسته (والفجر سابق) طی میکنیم، او از خودش میگوید و باورها و فضای فکری مردم روستای پدریاش. نامش میثم لورگیقوچآباد است. لورگی یعنی رگ لُر. وجه تسمیه ادامه فامیلیاش هم آن است که در گذشتهها وقتی بارندگی زیاد بوده، مردم روستای قوچآباد به شکرانه نعمت ایزد یکتا، قوچهای فراوانی را قربانی میکردهاند. متولد ۱۳۶۵ است و در حرکتی متفاوت از سبک رایج زندگی مردم روستا و از میان زمینهای کشت خیار و نخلهای بلند، خود را به دانشگاه رسانده و در مقطع کارشناسی و کارشناسیارشد در رشته جامعهشناسی تحصیل کرده است. بعدها ساکن کهنوج میشود ولی دلش در روستا پیش دانشآموزانی میماند که مملو از استعدادند و به یک منجی از جنس خودشان نیاز دارند؛ کسی که به آنها بیاموزد میتوان رفت و آموخت و به زادگاه خود بازگشت و خیلی چیزها را آباد کرد. آبادانی فقط از جنس زمین کشت خیار و نخل نیست. گاهی فکر باید آباد شود، و گاهی باورها، و حتی دنیای آشفته از تکنولوژیهایی که هم سازندگی دارند و هم خرابیهای فراوان. •همنشینی کودکان و ریشسفیدان روستا لورگی با همان سبک معلمگونهاش بیریا و صادقانه از روزهای کودکیاش برایم میگوید: «در دبستان شهید غفاری روستای چاهمرید چاهریگان درس خواندم. آن زمان تعداد دانشآموزان خیلی زیاد بود. راهنمایی که تمام شد، چون دبیرستانی در روستایمان نبود، هر روز سر جاده میایستادم و ۲۰کیلومتر را از روستا به کهنوج طی میکردم. پس از یک سال، با تصمیم پدرم برای راحتی من و دیگر برادرانم، زندگی روستایی را ترک کردیم و ساکن کهنوج شدیم. البته این دوری، موجب نشد روستا را فراموش کنم. گاهی حتی یک روز در میان به داییها و عموهایم سر میزدم. شاید این علاقه ناشی از احساسی بودن من بود. هنوز به یاد دارم که هر بار شیوهای بهکار میگرفتم و خودم را در دل یکی از پیرمردان روستا جا میکردم تا برایم از قدیمها بگویند؛ از نحوه کشت گندم، از باران، از آداب و رسوم و باورها و حتی از حال آدمها. از قبل به پدربزرگم میسپردم که وقتی ۵صبح به باغ لیموی خود میرود برای راهِآب (یعنی آبیاری) مرا نیز بیدار کند تا در راه حرفهایش را بشنوم. کمکم دفترچهای برای خود درست کردم و مشغول نوشتن این خاطرات شدم. همین گفتوگوها موجب شد سؤالات زیادی در ذهنم ایجاد شود؛ مثلا کدام جنبه از سبک زندگی قدیمیها موجب شده تا حتی پیرمردان و پیرزنان امروز روستا با وجود امکانات رفاهی و تکنولوژی بیشتر، حسرت روزگاران گذشته را بخورند؟ شاید باید دلیل این حال خوب را در شعری که فرهاد مهراد میخواند، یافت: وقتی که بچه بودم آب و زمین و هوا بیشتر بود و جیرجیرک شبها در خاموشی ماه آواز میخواند وقتی که بچه بودم در هر هزاران و یک شب، یک قصه بس بود تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد آه آن روزهای رنگین آه آن روزهای کوتاه دست توانای مادربزرگم در حصیربافی با برگهای درخت خرما (که به آن «پیش» میگوییم)، طعم متفاوت و لذتبخش نخستین شیری که در بدن گاو پس از تولد گوسالهاش جریان مییابد (با نام لبا)، مردانی که هنگام کتابخواندن دستی بر سرم میکشیدند و میگفتند «آفرین پسرم، تو درس بخوان و به جایی برس و به درد همه ما بخور»، دعاهایی که همه در حقم میکردند و خیلی خاطرات و حرفهای دیگر، دِینی بر گردنم گذاشت تا وقتی درسم تمام شد و معلم شدم، خودم را موظف به بازگشت بدانم! من از اول دبستان درسخوان مدرسه و محله و روستا و شهرمان بودم تا وقتی که علیرغم قبولی در رشته حقوق در دانشگاه مشهد، آن را رها کردم و در دانشگاه تربیتمعلم در رشته جامعهشناسی مشغول به تحصیل شدهام. اکنون ۵سال سابقه کار معلمی دارم و یک سال است که مدیر مدرسه شهید خجسته (والفجر سابق) شدهام. از همان روزی که به مدرسه روستایم برای تدریس رفتم، تصمیم گرفتم معلم متفاوتی باشم؛ متفاوت از تمام معلمانی که در طول تحصیلم با آنها مواجه شده بودم.» حرفهای لورگی گاهی به رنگ سبز نخلستانهایی که از آن عبور میکردیم، درمیآمد و گاهی با باد گرم جادههای نسبتا خلوت کهنوج تا چاهمرید میآمیخت و آرام گم و بعد در خنکای سایههای نه چندان ممتد جاده، پیدا میشد. •شعارهایی که رنگ واقعیت میگیرند «نظم»، «پرسشگری»، «کشف حقیقت» و «جهان بیخشونت» ۴شعاری است که مدیر جوان مدرسه والفجر طراحی کرده و آرزو میکند مفهوم و آثار بیرونی و درونی آنها چنان در ذهن دانشآموزانش نقش ببندد که در آیندهای نه چندان دور، سبک زندگی روستای چاهمرید و حتی اطراف آن را تحتتأثیر خود قرار دهد. میثم لورگی که خود در همین مدرسه درس خوانده بود و امروز مدیر کسانی است که زمانی معلم خودش بودهاند، سبک کاری متفاوتی را آغاز کرده است. تا پیش از مدیریت لورگی، گاهی دانشآموزان بعد از ساعت ۸صبح در کلاس حاضر میشدند. لورگی «نظم» را شعار اول مدرسه قرار میدهد، زیرا گمان میکند اگر دانشآموز در اینجا و در این سن نظم را یاد نگیرد، دیگر هیچ تضمینی نیست که در آینده ناگهان به فردی منظم تبدیل شود.ریشه شعار «کشف حقیقت» را باید در کودکیها و نوجوانیهای لورگی یافت. درست آن وقتها که عمویش، جانمحمد لورگی، برادرزاده را همراه خود میکرد و همواره او را با سؤالات مختلف به چالش میکشاند تا ذهنش بیش از هر چیز، با چراییهای جهان هستی درگیر شود. همین سؤالات موجب متفاوت شدن میثم از تمام دوستان و همسنهایش شده بود. مهمترین تفاوت او با دیگران، در این بود که بچههای مدرسه در حفظکردن مهارت داشتند و او در فهمیدن و درک کردن. متفاوت بودن در تمام سالهای زندگی این معلم جوان رشدیافتهتر شده است. او همواره حقیقت و درستی را معیار کار خود قرار میدهد. روحیه آزادیخواهیاش موجب شده او امروز به شاگردانش بیاموزد که «وقتی بزرگ شدید، بهخاطر دیدهشدن و پولدار بهنظر رسیدن، زیر بار قرضهای سنگین نروید. اندازه خودتان را بشناسید و با تلاش و کوشش موقعیت اجتماعی و مالی خود را ارتقا دهید.» او به شاگردانش میآموزد که «اگر میان پدر و همسایهتان بر سر یک متر زمین دعوا شد، شما به جای جانبداری از افراد، باید بهدنبال حقیقت باشید، حتی اگر به نفعتان نباشد.» آموزش شهادت بیهوده ندادن، دروغ نگفتن، حرف نزدن پشت سر دیگران و امثال آن همه و همه موضوعاتی است که لورگی ساعتها در کلاس درس خود درباره آن سخن میگوید. او تمام این خوبیها را نهتنها در مدرسه شهید خجسته بلکه در دبیرستان پسرانه و دخترانه همان روستا در درسهای روانشناسی و فلسفه و جامعهشناسی نیز آموزش میدهد.
وقتی خشونت از روستای چاهمرید رخت برمیکند
یکی از تفریحات رایج و البته غلط میان پسران روستای چاهمرید، سنگ زدن به گربهها و شکار کردن پرندگان با تفنگ بادی بوده است. از وقتی لورگی شعار «جهان بیخشونت» را برای مدرسهاش انتخاب میکند، نهتنها درباره مسائل مهم سیاسی جهان ازجمله حمله وحشیانه داعش و امثال آن سخن میگوید، حتی به دانشآموزانش یاد میدهد که ما باید با حیوانات مهربانانه رفتار کنیم و آنان را آزار ندهیم. همین است که این روزها دیگر کسی در این روستا به گربهها سنگ نمیزند و پرندگان از هجوم تفنگهای بادی آسوده شدهاند. منفعت و خیر فکرهای خوب بر همه ابعاد زندگی در جهان هستی اثر میگذارد. مهربانی با حیوانات آنقدر ارزش گرانقدری میان دانشآموزان این روستا شده که حتی گاهی نزد معلمشان میآیند و برای او میگویند که به کدام حیوانات غذا و آب دادهاند و کدام را از خطر رهاندهاند. آنها یاد گرفتهاند اگر کسی عصبانی بود و بیهوده ناسزا گفت، کمی در برابرش صبر کنند و هنگام آرامش با او سخن بگویند. جهان بیخشونتی که لورگی در این روستا ترویج میدهد در آیندهای نه چندان دور، سبک زندگی نهتنها دانشآموزان بلکه والدین و نسلهای بعدی را تغییر خواهد داد و ارزشهای درستی را جایگزین هنجارها و ارزشهای بیفایده یا حتی غلط امروز خواهد کرد.
- مدرسهای که حیاطی به وسعت روستا دارد
با دیدن مدرسهای که در نزدیکی جاده قرار دارد یاد شعر سهراب سپهری میافتم که میگوید: «اتاق چه ابعاد سادهای دارد برای فکرکردن» مدرسه والفجر هم ساده است، خیلی سادهتر از آنچه فکرش را بکنید؛ یک مستطیل بزرگ با ۴اتاق؛ ۲کلاس برای دانشآموزان و یک اتاق برای مدیر مدرسه و اتاقی که شاید در سالهای آتی با افزایش تعداد شاگردان یا با تبدیلشدن به آزمایشگاه یا اتاق کامپیوتر یا کتابخانه کاربری متفاوتی بیابد. مدرسهای که در تمام این سالها دیواری نداشته و در نتیجه دانشآموزانش هنگام زنگ تفریح از حریم مدرسه دور میشدند و برای جمع شدن در کلاس بعدی، لورگی مجبور بود آنها را از میان خانههای اطراف و آسفالت جاده به کلاس فرا خواند. گرچه مدتی است لورگی با کمک بچهها نهالهایی را در اطراف مدرسه کاشته تا دانشآموزان پسر برای نخستین بار یاد بگیرند که حیاط مدارس پسرانه هم باید دیوار داشته باشد و حیاط بهمعنای کل روستا و حتی جاده نیست! اگر نهالهای کاشتهشده مثل درختان نارنگی و لیموی روستا که سالهاست بر اثر بیآبی، سرسبزی را از چاهمرید دریغ کردهاند، خشک نشوند، شاید بچهها دیواری از جنس درخت داشته باشند. این روزها که فعلا نهالها در لاستیکهای قدیمی محصور شدهاند تا هم از آفتاب تند در امان بمانند و هم از خوراک گوسفندان شدن.
- وقتی برق مدرسه بعد از ۲۰سال روشن میشود
کهنوج گرم است و چاهمرید چاهریگان گرمتر. درختهای سبز خشک شدهاند. آفتاب میسوزاندت و حتی در روزهای نخست بهار پیش از هر چیز، چشم میگردانی تا جایی برای خنک شدن بیابی. ولی دانشآموزان کهنوج تمام پاییز و خصوصا بهار گرم سال تحصیلی را در مدرسهای سپری میکنند که وسیلهای برای خنک شدن ندارد. مدرسه شهید خجسته سال ۱۳۷۴ ساخته شده و حدود ۱۰سال بدون هیچ استفادهای خاک خورده است. در ۱۰سال بعدی گرچه دانشآموزان و معلمان در این مدرسه رفتوآمد داشتند و آنجا خانه دومشان بود ولی بیبرقی و خاموشی و گرمای مداوم، آنجا را برایشان چندان دوستداشتنی نشان نمیداد. آخرین روزهای اسفند ۱۳۹۳ کابوس تلخ بیبرقی به پایان میرسد و روشنایی به مدرسه راه مییابد. میثم لورگی بعد از جدلها و تلاشهای فراوان برای طیکردن امور اداری و جمعآوری هزینه چند میلیونی از طریق آموزش و پرورش کهنوج و دوستان و آشنایان و خیران، بالاخره برق را مهمان مدرسه شهید خجسته میکند. روزهای بعد از تعطیلات نوروزی سال۱۳۹۴دانشآموزان لورگی برای نخستینبار چشمشان به یک پنکه سقفی در مدرسه افتاده و میتوانند یک لیوان آب خنک از یخچال مدرسه بخورند. حتما آنها از امسال، پاییزها و بهارهای خنکتری را سپری میکنند. این روشنایی امیدبخش، شاید به گرمای مطبوع زمستانی نیز مبدل شود؛ آن هم برای دانشآموزانی که تا همین سال گذشته، زمستانها در ظرفهای حلبی چند تکه چوب میانداختند و با روشن کردن آتش کلاس خود را گرم میکردند.
- از درس سخاوت تا کارگاه روزنامهخوانی
سبک تدریس معلمان قدیمی مدرسه شهید خجسته و مسائل مورد نیاز زندگی امروزی و آینده دانشآموزان روستای چاهمرید موجب شده تا لورگی طرح «درس سخاوت» را در مدرسهاش عملی کند. او از همدورهایهای خود در دانشگاه که هر کدام در حوزهای خاص تخصص دارند، دعوت میکند تا در مدرسهاش حضور یابند و در ساعتهای غیردرسی مشغول تدریس شوند. البته قرار نیست در این مدرسه آموزش صرفا در اختیار معلمان باشد، دانشآموزان نیز در رشد خود سهیم میشوند. میزان پویایی آنها را باید در دفترچهای جستوجو کرد که بخشهای مختلف دارد و هر دانشآموزی طی سال باید صفحات آن را با کارهایی که به ذهنش مفید میرسد، پر کند.
برای نمونه، ۱۰صفحه از دفترچه عملکرد دانشآموزان به کارگاه روزنامهخوانی اختصاص دارد. لورگی در کهنوج روزنامهها و مجلات مختلف کشور را خریداری میکند و آنها را به مدرسه میآورد. دانشآموزان در کارگاههای مشخصی کنار یکدیگر مینشینند و مشغول مطالعه میشوند. سپس هر یک از آنها باید آنچه را که خواندهاند، کنفرانس دهند. اگر شما یک روز سرزده به مدرسه شهید خجسته بروید و از دانشآموزان آنجا بخواهید که مثلا اطلاعات خود را درباره روزنامه «همشهری» با نام سردبیر و مدیرمسئول و حتی نگرشهای اختصاصی آن بیان کنند، حتما دست پر باز میگردید!
- اولینهای معلمی متفاوت
همیشه اولینها در ذهن میمانند. اولینهای میثم لورگی زیاد است و اگر پای صحبت شاگردانش بنشینید، با دنیایی از اولینها مواجه میشوید. لورگی بر حفظ محیطزیست تأکید میکند و شاگردانش را برای نخستین بار به اردوی مدرسهای میبرد. آنها که هیچ تصوری از اردوی مدرسه نداشتهاند، به کوهی که پشت روستا قرار دارد و هیچگاه به سراغش نرفتهاند، میروند و اردویی با طعم بارانی که نم نم میباریده، در ذهنشان خوش مینشیند. البته خاطره رفتن به صحرا و حتی زمینهای کشاورزی را نیز باید به این تجربه متفاوت افزود.
اردو در طبیعت بکر اطراف روستا و آموزشهای محیطزیستی همه موجب شده، آنها بهتر از هر وقت دیگری بدانند که کدام درختان برای زنده ماندن به آب بیشتری نیاز دارند و کدام را میتوان حتی در کمآبی نگه داشت تا از زیبایی و منافعش استفاده کرد.او برای نخستین بار پدر و مادر دانشآموزانش را به کلاسهای درس دعوت کرده تا با یکدیگر عکس یادگاری بگیرند و خاطرهای شیرین از مدرسه در ذهنشان جای گیرد. شاگردان لورگی از زمان مدیریت او، هنگام زنگ تفریح موسیقی آرامبخش سنتی ایرانی را میشنوند تا گوششان با هنر انس بگیرد. او شاگردانش را برای نخستینبار به پاسگاه «چاهحاجی» میبرد و با مأموران انتظامی و شغل دشوارشان آشنا میکند. مدرسه شهید خجسته نخستین مدرسهای است که مدیرش شاگردان خود را موظف کرده تا نام تمام فرمانداران شهرستانهای جنوبی و مسئولان ادارات را بشناسند و عملکرد آنها را تجزیه و تحلیل کنند.
لورگی نخستین مدیری بوده که توانسته رئیس آموزش و پرورش کهنوج را به مدرسهاش دعوت کند تا رو در رو مقابل دانشآموزان بنشیند و درددلهای آنها را بدون هیچ واسطهای بشنود.
- محمدجواد میخواهد رئیسجمهور شود
محمدجواد لورگی، در پایه هشتم مدرسه شهید خجسته درس میخواند و آرزویش این است که در آینده رئیسجمهور شود. او به خوبی فارسی صحبت میکند و برایم درباره روزهای خوش پیش رو میگوید: «مدرسه ما برق نداشت. نبود برق و کولر یا حتی پنکه موجب میشد که در گرمای زیاد، درسها را آنطور که باید درست متوجه نشویم. زمستانها هم به مشکل بر میخوردیم زیرا بچههای ما از صدای شکستن شیشه خوششان میآید و به همینخاطر معمولا شیشههای کلاسها را میشکنند. گرم کردن کلاسی که در زمستان شیشه ندارد، کار سختی است. اگر مدرسه ما حیاط بازی داشته باشد، دیگر بچهها دوست ندارند شیشهها را بشکنند».
بچههای روستای چاهمرید، مثل خیلی از بچههای دیگر این سرزمین، جدای از رفاقتها، گاهی با یکدیگر دعوا هم میکنند ولی آقای لورگی به آنها راه دوستی را آموخته تا از این طریق مدرسهای خوب و روستایی آباد داشته باشند. آنها یاد گرفتهاند که میان انسانها هیچ تفاوتی وجود ندارد و نوع برخورد ما با یکدیگر نباید موجب ناراحتیمان شود. محمدجواد که شمرده و مردانه و مصمم صحبت میکند، میگوید: «تا پیش از مدیریت آقای لورگی بعضی از بچههای مدرسه ما در مراسم صبحگاهی شرکت نمیکردند. حتی بدون هیچ دلیل خاصی در کلاس حاضر نمیشدند و غیبت میکردند. ولی امسال همهمان در مراسم صبحگاهی حاضر میشویم و ورزش میکنیم و قرآن میخوانیم». محمدجواد از ۷صبح تا ۱۲ظهر به مدرسه میرود. او پس از خوردن ناهار در خانه، به صحرا میرود تا به پدر و مادرش در کارهای کشاورزی و خیارچینی کمک کند. حدود ساعت ۵بعدازظهر نیز به خانه بازمیگردد و مشغول درس خواندن میشود. آرزوهای محمدجواد برای آیندهاش شنیدنی است؛ «دوست دارم رئیسجمهور شوم؛ رئیسجمهوری که گذشتهام را فراموش نکنم. برگردم و روستای چاهمرید را آبادتر از همیشه کنم و حتی به جنوبیهای کشورم بیشتر رسیدگی کنم. آقای لورگی همیشه به ما میگوید: من امروز ۲۲نفر از بچههای این روستا را میسازم. اگر هر کدام از شما بعدها ۲۲نفر دیگر را بسازید و آنها هم ۲۲نفر دیگر را و این کار ادامه پیدا کند، جهان خوب میشود.
ارسال نظر براي اين مطلب مسدود شده است.