مادری که زندگی دخترش را تباه کرد!
مادری که زندگی دخترش را تباه کرد!
ماجرا از چند ماه پس از شروع زندگی تازه داماد و تازه عروس شروع شد. از زمانی که مادر نگار، هر وقت دامادش را میدیدید، از خواستگارهای دخترش تعریف میکرد و میگفت زمانی که نگار هنوز در خانه بود، آنها درخانه را از پاشنه کنده بودند. رضا اوایل با اینکه از این حرف بهشدت ناراحت میشد، اما به احترام اینکه مادر همسرش است، به حرفهای او توجهی نمیکرد.
داستان همین طور ادامه داشت تا زمانی که نگار و رضا به همراه مادر و پدرشان به مراسم عروسی یکی از دوستان خانوادگیشان دعوت شدند. روز عروسی، مادر نگار به روال روزهای گذشته مشغول تعریف و تمجید از خواستگاران دخترش بود که یک دفعه سروکله مرد جوانی که در گذشته از خواستگاران نگار بود و او هم به مجلس عروسی دعوت شده بود پیدا شد.
مادر نگار که دید اوضاع حسابی مساعد است، رو به حاضران گفت: این آقا هم از خواستگاران دختر من بوده است. رضا که با شنیدن این حرف صبرش لبریز شده بود، حسابی شاکی شد و به مادر زنش اعتراض کرد و مادرنگار هم حرف نامربوطی به رضا زد. داماد جوان هم به تلافی حرفی که مادر زنش جلوی جمع به او زده بود، سیلی به صورت او زد. نگار که از دیدن این صحنه تعجب کرده بود، به گریه افتاد و عروسی را نیمه کاره گذاشت و رفت. پس از این اتفاقات بود که رضا پایش را توی یک کفش کرد و گفت میخواهد از نگار جدا شود و بالاخره این کار را هم با پرداخت مهریه تقسیطی انجام داد.
ارسال نظر براي اين مطلب مسدود شده است.