نهضت عاشورا در بستر چه جامعه ای به وقوع پیوست
با گذشت چهارده قرن، همچنان این پرسش باقی است که چگونه اندک زمانی پس از رحلت رسول الله (ص) و حضرت علی (ع)، حق در اقلیت قرار گرفت و در صحرای کربلا ذبح شد و چرا جامعه آن دوران یا سکوت کرد و یا با ظالم همراه شد؟
به گزارش «تابناک»؛ بی تردید جامعه نبوی در پایگاه جامعه ای نوبنیاد، همانند سایر جوامع شاهد دگرگونی هایی بود و در حیات اجتماعی خود، تغییراتی را تجربه کرد. از این جهت، حسّاسیتی وجود ندارد، ولی آنچه قابل توجه است، سمت و سوی این تغییرات است؛ چه اینکه براساس شواهد و اسناد تاریخی، سیر و جهت این دگرگونی ها پس از وجود مبارک و حیات بخش رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله) سیری نزولی داشت و جامعه ای که با عنایت خداوند و همّت رسول اعظم(صلّی الله علیه و آله) و سرداری حضرت علی(علیه السلام) و همراهی مهاجرین و انصار بر پایه ی ارزش های الهی و معنوی شکل گرفت، پس از چند صباحی از عروج ملکوتی نگین خلقت، راه سقوط را پیش گرفت.
وضعیّت به گونه ای تغییر کرد که اگر روزی مردم هنگام وضوی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) پروانه وار گرد وجود نورانی اش حلقه می زدند و برای تبرّک جستن به قطره های آب وضوی آن حضرت گوی سبقت را می ربودند، این بار نیز گرد هم آمده و از هم سبقت می گرفتند، ولی برای دشمنی و عداوت با میوهی باغ نبوّت حسین بن علی(علیه السلام). اتّفاقهای به ظاهر کوچک قبلی، فجایع بزرگ بعدی را کم کم زمینه سازی و توجیه نمود.
و این ساختار انحراف، آجر به آجر بالا آمد؛ در واقع ساختمان پیش ساختهای نبود که ناگهان نصب شده باشد و مردم صبح از خواب بیدار شوند و ببینند که حکومت صدر اسلام، به حکومت یزید تبدیل شده است، بلکه اتّفاق هایی پیش چشم مردم میافتاد که یک روز متوجه شدند این اسلام آن اسلام محمّدی نیست و این حکومت، آن حکومت و این مردم، آن مردم نیستند.
فرهنگ و منطق ابوسفیان آرام آرام زیر پوست جامعه ی محمّدی خزید و معادله نبرد محمّد(صلّی الله علیه و آله) ـ ابوسفیان به معادله ی نبرد یزید ـ حسین (علیه السلام) تبدیل شد و چنان جابجایی صورت گرفت که موقعیّت فرزندان پیامبر(صلّی الله علیه و آله) و ابوسفیان در حکومت، کاملاً عوض شد؛ یعنی یزید سزاوار حکومت و حسینبن علی(علیه السلام) قانون شکن و فتنه جو خوانده شد.
نکته ی اساسی و مهم همین جاست که چرا شهر اسلامی، جامعه ی دینی و حکومت دینی این مقدار منحط گردید. و این سؤال همیشه پرسیدنی است که در این چند دهه به تدریج بر سر افکار عمومی چه آمد؟، زیرا محال بود که کسی چون یزید پس از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در رأس حکومت اسلامی بنشیند.
ما در این مجال با طرح این پرسش که: چه دگرگونی ها و تغییراتی در جامعه ی نبوی رخ داد که امّت محمّد(صلّی الله علیه و آله) به جای مراجعه به اهل بیت (علیهم السلام) و حلقه زدن به دور خاندان وحی و عصمت، آنها را در محاصره ی مرگبار خود قرار دادند؟، در پی جواب آن به دنبال عاملان و کارگزاران این تغییرات انحرافی هستیم.
حادثه ی عظیم عاشورا یکی از مهمترین تحولات سیاسی اجتماعی تاریخ بشریّت و یکی از رویدادهای بینظیر در تداوم خطّ رسالت پیامبران الهی است که باید به درستی تجزیه و تحلیل گردد؛ بررسی هرچه بهتر نهضت عاشورا بدان گونه که چهره ی واقعی قیام ترسیم گردد، لزوماً ما را به مباحث تاریخی، روانشناسی فرد و جامعه، مطالعات فعل و انفعالات و تحوّلات جامعه بشری، جامعه شناسی و … مربوط می سازد. یادآوری تحوّلات سیاسی، اجتماعی دوران پس از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) همواره درس آموز و عبرت انگیز است و برای جامعه ی امروز بیش از گذشته مورد نیاز است، چرا که حوادث روز به روز شکل پیچیده تری به خود می گیرد که گاه ساختار عوامل پیدایش را بر هم میزند و حتی سعی بر فراموشی آن دارد.
مرکز ثقل هر جامعه، فرهنگ آن است. به تعبیر جامعه شناسان و دانشمندان علوم اجتماعی، فرهنگ هر جامعه به مثابهی هوایی است که هیچ جامعه ای بدون آن توان ادامه ی حیات ندارد؛ طبعاً نقطه ی آغازین تغییر در جامعه را باید دگرگونی در فرهنگ آن دانست و بدیهی است که اگر گروهی بخواهند جامعه ای را به دلخواه خود تغییر دهند، فرهنگ و به ویژه ارزشها و باورهای آن را نشانه می گیرند، زیرا فرهنگ، مجموعه ای از ارزشها، باورها و … است که افراد به عنوان اعضای گروه یا جامعه آنها را کسب میکنند.([۲])
این سخن بدان معنا نیست که می خواهیم در زمینه ی انحرافات جامعهی اسلامی تنها دولتمردان را مقصّر بدانیم، بلکه منظور ما اشاره به یک نکته اساسی جامعه شناسی است: هیأت حاکمه و امّت در یکدیگر تأثیر متقابل و دوری دارند، افکار و رفتار و گفتار هر یک در دیگری مؤثّر است. روح کلّی جامعه در هیأت حاکمه به طور کاملتر و شدیدتر مجسّم میشود.
براین اساس جریان سقیفه به عنوان نخستین گام و اصحاب سقیفه مهمترین عاملان و کارگزاران، در جهت تغییر و انحراف ارزش ها هستند. همان هایی که پس از عروج ملکوتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) به جای حضور در خانه ی حضرت علی(علیه السلام) و تجدید بیعت با ایشان که منصوب خدا و رسولش بود، در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و دستار حکومت و حاکمیّت جامعه ی نبوی را طوعاً و کره در اختیار گرفتند، زیرا به خوبی می دانستند که تغییر ارزشها بدون تسلّط اجتماعی ـ که ساز و کارش حکومت است ـ میسّر نخواهد بود. تغییرات، جامعه نبوی را تا آنجا در نوردید که پس از نیم قرن، مردمی که خود را امّت محمّد (صلّی الله علیه و آله) مینامیدند، در سرزمین کربلا دست به جنایتی زدند که زمین و آسمان در عزای مصیبت آن تا قیامت مویه کناناند. به اعتقاد ما ریشه ی این دگرگونی و تحوّل را باید در سقیفه جست و جو کرد. به تعبیر مهیار دیلمی:
فیوم السّقیفه بابن النّبی طرق یومک فی کربلا
و غصب أبیک علی حقّه واحک حسن ان تقتلا([۵])
ای فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) این سقیفه بود که راه کربلای تو را هموار کرد و آنگاه که حقّ پدرت علی را غصب کردند، کشته شدنت خوب جلوه کرد.
اصحاب سقیفه در جایگاه کارگزاران و عاملان اجتماعی با بهره گیری از حکومت توانستند ارزشهای الهی و معنوی جامعه ی نبوی را تغییر دهند و ارزش های دوران جاهلیت را جایگزین آن کنند که واقعه ی تلخ و جان گداز کربلا پیامدی از آن تغییر بود.
چون بشر موجودی ناشناخته است و انسانها شناخت کافی از یکدیگر ندارند، اگر از رهنمودهای وحی الهی بهره نگیرند و با روش های بشری و با قرار دادن ملاکهای نادرست به انتخاب امام جامعه رو بیاورند، هرگز موفّق نخواهند بود؛ چرا که حکومت به دست افراد ناشایست میافتد و ارزشهای الهی و نبوی تغییر می یابد و ارزش های جاهلی جایگزین می گردد. بدیهی است که ارزش های جاهلی، رفتار جاهلی به دنبال خواهد داشت و انواع مفاسد اجتماعی دامنگیر جوامع بشری خواهد شد. برای تبیین واقعیّت مذکور ابتدا بار دیگر لازم است ارزشها را تعریف و سپس رابطهی آن را با هنجار یا رفتار بیان کنیم. ارزشها در نگاه جامعه شناسان عبارت است از: آن باورها و عقاید ریشه داری که گروه اجتماعی هنگام مواجهه با سؤال دربارهی خوبیها، بدیها، برتریها و کمال مطلوب به آن رجوع میکنند.([۶])
البتّه مراد از ارزشها در رویکرد جامعه شناختی، ارزش هایی هستند که به وسیله غالب افراد جامعه پذیرفته شده باشند. این ارزش ها میتواند دینی یا اجتماعی باشد. فرق این دو در منشأ پیدایش آنها است؛ به این معنا که ارزش دینی بر وحی و ارزش اجتماعی بر مقبولیّت عامّه مبتنی است. اگرچه ارزش اجتماعی آنگاه که در وحی ریشه داشته باشد، می تواند دینی هم باشد.([۷])
با توجّه به تعریف، ارزشها هدایت کنندهی هنجارها و رفتار افراد در جامعه هستند و از این روی، هر گونه تغییر در آن، تغییر در رفتار و هنجار اجتماعی را در پی خواهد داشت و اساساً بدون شناخت آنها افراد جامعه دچار سرگردانی در هنجار خواهند شد.
به خوبی می دانیم که نقش اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه ی نبوی، آشنا ساختن مردم با ارزش های الهی و هدایت جامعه به سوی کمال مطلوب میباشد تا آنان دچار سرگردانی در هنجار نشوند. اگر صفحات تاریخ را ورق بزنیم، می بینیم که پس از انتخاب نادرست در جریان سقیفه که بر مبنای تعصّبات جاهلی و … بود، به تدریج حکومت به دست کسانی افتاد که به هر دلیلی جاهلاً یا عامد باعث شدند جامعه در جهت ضدّ ارزشها و رفتارهای جاهلی قبل از اسلام پیش برود. تا جایی که امام حسین(علیه السلام) در یکی از خطبههای خود میفرماید: فقد نزل بنا من الأمر ما قد نزل و انّ الدّنیا قد تغیّرت و …؛([۸]) بر ما همان فرود آمد که می بینید؛ به راستی اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی ها آشکار و نیکیها و فضیلت ها از محیط ما رخت بربسته. از ارزش های انسانی چیزی جز اندکی به مانند قطره های مانده در ته ظرف آب، نمانده است. مردم در زندگی ننگین و ذلّت باری به سر میبرند که نه به حق عمل میشود و نه از باطل رویگردانی می گردد و … .
آن هنگام که جامعه ی عرب، همهی افتخار و سربلندی را در مقام، ثروت و مکنت، جنگ و آدم کشی، نسب و خویشاوندی، قبیله و قومیّت میدید؛ پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله) مأموریتی آسمانی یافت و با کلام نورانی: …إنّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتْقیکُم…([۹])، رسم جاهلی را بر هم زد، ملاکهای زمینی را فرو ریخت و بانگ الهی برآورد که در نگاه ایزدی و مرام محمّدی، عزّت و افتخار، فقط و فقط در پرهیزگاری نهفته است. در این جامعه بود که دیگر بلال حبشی چوب پوست رنگین خود را نمیخورد و سلمان فارسی به جرم عجم بودن، تحقیر نمیشد و پیامبر با صراحت میفرمود: هیچ عربی بر غیر عرب برتری ندارد؛ مگر به پرهیزگاری،([۱۰]) امّا صد افسوس که پس از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) عطر دل انگیز و هوش ربای تقوا مداری در تاریکی تبعیض قومی و نژادی رنگ باخت. در این میدان نابرابری ها، معرکه گردان کسی جز خلیفهی دوّم نبود. او بر خلاف نصّ صریح قرآن و سنّت نبوی، سیاست تبعیض نژادی دوران جاهلیّت را زنده نمود و در سایهی این سیاست بود که جامعهی نو بنیاد نبوی دچار اختلاف طبقاتی گردید. عُمر در پرداخت اموال به مسلمانان، قانون مساوات عصر پیامبر را نقض کرد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر، مهاجرین از قریش را بر غیر قریش، مهاجرین را بر همهی انصار و عرب را بر عجم و غیر برده را بر بردگان ترجیح و برتری داد.([۱۱]) خلیفه نه تنها در تقسیم اموال و فرصت های اجتماعی، عرب را بر غیر عرب ترجیح میداد، بلکه آنان را نیز تحقیر میکرد. وی فتوا داد که هر کس همسایهاش نبطی عجم است و به قیمت آن نیاز داشته باشد، او را بفروشد.([۱۲]) از میان این نابرابری های اجتماعی، بعضی از منافقین و مشرکین سابقه دار، مورد احترام قرار گرفتند و کم کم روی کار آمدند؛ با اینکه او تظاهر به مبارزه با فساد می کرد. او به مغیرهبن شعبه که در برابر علی(علیه السلام) ایستاد و به اهل بیت(علیهم السلام) جسارت نمود و از دشمنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود، احترام میگذاشت. مغیره، بهترین یار و یاور عمر بود و در کودتای او نقش داشت.([۱۳]) در زمان عمر، معاویه فرماندار شام شد و خلیفه نسبت به کارهای او ساکت بود و با او با مهربانی برخورد می کرد و به او لقب کسرای عرب پادشاه عرب داد و در ملاقات ها این واژه را بر زبان میآورد.([۱۴]) و بالاخره عثمان را که از بنی امیّه بود با نقشه ی شورای شش نفره به قدرت رساند که شاید بتوان این عمل او را بزرگترین گام او در جهت انحراف جامعه دانست.
در فرهنگ ناب محمّدی، هیچ چیز خطرناکتر از برتر دانستن مال و منال دنیا به شرافتهای انسانی نیست. اگر این روحیه در جامعهای رشد و ترویج شود، معنویّت و خداگرایی از بین خواهد رفت. اگر حبّ دنیا در جان بشر ریشه کند، راه ارتکاب هرگونه خطایی را هموار میسازد و دوستدار دنیا دست به هر خطایی خواهد زد، زیرا به فرمودهی پیامبر: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه؛([۱۵]) دوست داشتن دنیا سرآمد هر خطایی است.
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) با آموزه های الهی، جامعه ای را که پیوسته در جنگ و خونریزی بود و همهی همّت خویش را صرف زیاده خواهی و دنیا طلبی کرده بود به جایی رساند که در آن جامعهی نوبنیاد، انصار اموال خود را به مهاجر می بخشید و از این کار لذّت میبرد و به شکرانهی آن به آستان ربوبی سر می سایید؛ ولی افسوس که این روند پس از وجود نازنین آن یگانه، هر روز رنگ باخت تا آنجا که حکومت در اختیار عثمان قرار گرفت. در زمان او دنیا گرایی به اوج خود رسید به گونهای که همهی تلاش او و خویشانش، دنیا و انباشت ثروت شد.([۱۶]) و این حقیقتی تلخ بود که حضرت علی(علیه السلام) با زبان پردرد و سینهی پر آلام بیان فرمود: … تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او بر مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.([۱۷])
پس از پایان یافتن حکومت بیست و پنج ساله ی اصحاب سقیفه، اندک آگاهی در مردم پیدا شد و آنان را به سوی حضرت علی(علیه السلام) کشاند و برای اوّلین بار پس از رسول خدا به شکلی معقول به گزینش خلیفه روی آوردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همه ی بی میلی که تابع انحراف جامعه ی اسلامی از مسیر اصلی بود، پذیرای خلافت گردید و بر آن شد تا راهی صحیح و اصولی پیش گیرد. ایشان اصول هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهی از منکر، عدالت گستری و انسان سازی را که از شؤون امامت بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوی بازگرداند، امّا متأسفانه آنهایی که کام خویش را با این شهد تلخ می یافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداختند و ستم پیشه کردند و امام را در سه جبهه ی اصحاب جمل، صفّین و نهروان به رویارویی عظیم کشاندند و تلاش علمی و عملی امام و حرکت اصلاحی ایشان را برای برگرداندن مسیر ارتجاعی جامعه و انقلاب به سوی اسلام اصیل با مشکلات فراوانی رو به رو گرداندند. در این بین فتنه های بنی امیه که به برکت خلفای پیشین جانی دوباره در جهت تغییرات ارزشی گرفته بود، نقش به سزایی داشت و علی(علیه السلام) همواره فتنه ی امویان را خطرناکتر از همهی فتنه ها می دانست: … فِتنَه بَنِی أمیّهَ فإنَّها فِتْنَهُ عَمْیَاءُ مُظْلِمَهٌ.([۱۸])
بنی امیّه به عنوان تداوم و بقایای حزب جاهلیّت و ابوسفیان میباشند؛ زیرا خاستگاه این قومیّت، بازگشت به آن دوران دارد. ابوسفیان سردمدار احزاب مخالف رسولالله(صلّی الله علیه و آله) در زمان ایشان بود و در بسیاری از جنگها علیه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبههی مقابل رسولالله(صلّی الله علیه و آله) از قبایل عرب به رهبری ابوسفیان در نبرد شرکت کردند و این جنگ به همین علّت، جنگ احزاب نامیده شد.([۱۹])
یکی از محورهای فرهنگ سازی بنی امیّه، تبلیغ فضایل نداشتهی آنان بود که اقوال فراوانی را به صورت جعلی به پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) نسبت دادند تا از بنی امیّه، گروه و جریان صاحب فضایل، عدالت خواه و شایسته ی رهبری بسازند. قلم به دستان و سخن گویان مزدور بنی امیّه مانند کعب الاحبار که در زمان خلفای پیشین جان گرفته بود، از فضیلت پیاز عکّه گرفته تا سران بنی امیّه، حدیث، جعل و منتشر ساختند. انگیزه ی معاویه از این فرهنگ سازی، و چهره سازی مثبت برای آل ابوسفیان، مصداق سازی برای جانشینی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود. آنان میخواستند با کتمان ده ها حدیث دربارهی فضیلت عترت پیامبر و شأن نزول آیات فراوان دربارهی آنان، که زبان به زبان در میان امّت مسلمان در گردش بود؛ مصادیق واقعی عترت را در هاله ی ابهام فرو برند؛ و به جای آنان فرزندان ابوسفیان را معرّفی کنند تا تصاحب منصبهای اجرایی پیامبر(صلّی الله علیه و آله)، مانند رهبری جامعه، بر آنان آسان گردد. به دیگر سخن، همان انگیزه ای که در بیان شایستگیهای اهل بیت(علیهم السلام) دنبال می شود و آنان را برترین انسانها و خویشان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) معرّفی میکند و نگاه ها را به سوی آنان معطوف می دارد و حتّی دوستی مردم با اهل بیت(علیهم السلام) را مزد رسالت قلمداد میکند: … قُل لاَّ أسْئَلُکُم عَلَیْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدَّه فِی القُربی…([۲۰])، را بنیامیّه در فرهنگ سازی و مصداق آفرینی دنبال میکردند. آنان از آل ابوسفیان، چهره ای ساختند که: مردم شام، خویشانی نزدیکتر از بنی امّیه به رسول خدا نمی شناختند.([۲۱])
همانا نور وجود فرزندان رسول الله(صلی الله علیه و آله) و فضایل آنان در جامعه، هرگونه تاریکی جاهلیّت را از بین می برد. آنجا که پرتو هدایت نبوی و ولایت علوی بتابد، جای جلوه گری گمراهی شب پرستان نیست.
تلاش معاویه در جهت از بین بردن ارزش های الهی بود؛ از این رو به کارگزاران خود دستور داد که کسی نباید احادیث رسول الله(صلی الله علیه و آله) را در مورد مناقب و فضایل علی(علیه السلام) نقل کند: هرکس چیزی در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند، خون او هدر و مالش حرمت ندارد و از حوزهی حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.([۲۲]) تهاجم تبلیغاتی برای مخدوش جلوه دادن چهره ی تابناک عترت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به اوج خود رسید تا آنجا که مردم شام، حضرت علی(علیه السلام) را مسلمان نمیدانستند و زمانی که شنیدند حضرت در محراب نماز مضروب شده است، با تعجّب پرسیدند: مگر علی نماز هم میخواند؟! هزاران سخن گوی جیره خوار بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت علی(علیه السلام) را سبّ و نفرین میکردند. خطیبان نمازهای جمعه و جماعات، خطبهی بدون لعن بر علی(علیه السلام) را باطل میدانستند. پیامدهای تهاجم تبلیغی بنی امیّه کم کم چهرهی تابناک اهل بیت(علیهم السلام)، را در نزد مردم آنگونه وارونه کرد که میپنداشتند امام حسین(علیه السلام) بر امام خود ـ خلیفهی اموی ـ خروج کرده و اتّحاد مسلمین را بر هم زده است؛ از این روی، امام را مورد سرزنش قرار می دادند و صف آرایی در مقابل حضرت را تقرّب الهی می پنداشتند، چنان که امام باقر(علیه السلام) می فرماید: سی هزار نفر جمع شده بودند که جدّ ما حضرت حسین(علیه السلام) را بکشند، و کلّ یتقرّب إلی الله بدمه، هر یک با کشتن او به خدا تقرّب می جستند. چون می گفتند: یزید خلیفه ی پیامبر است و حسین بن علی بر او خروج کرده و باید با او جنگید.([۲۳])
اگر تهاجمات فرهنگی تداوم می یافت و چند قرن در میان امّت اسلام، چهره ی اهل بیت(علیهم السلام) این گونه معرّفی میشد، چه پیامدهایی را به دنبال داشت؟ آیا از عترت و قرآن چیزی باقی می ماند؟! پاسخ روشن می سازد که یکی از علل و اهداف قیام امام حسین(علیه السلام) در برخورد با فرهنگ سازی بنی امیّه، افکندن پردهی نفاق و آشکار ساختن چهره ی واقعی آنان و نیز معرّفی چهره ی تابناک عترت بود. امام در پی قیام خویش با گفتار و سخنرانیهای خود، چهرهی واقعی آنان را آشکار نمود و جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) را به مردم یادآوری کرد و سرانجام واقعه ی نینوا و جان بازی های اصیلترین انسان های عصر خویش، توانست مسیر را عوض کند و نفوذ معنوی و اعتبار روحانی عمیقی برای اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه ایجاد گرداند به گونه ای که هر چه از تاریخ کربلا بیشتر گذشت، قشرهای بیشتری را در جامعه به خود جذب نمود و این محبوبیّت، آرام آرام تا آنجا بالا گرفت که با برملا ساختن ماهیّت اصلی بنی امیّه، کاخ بیدادگران از بیخ و بن درآمد.([۲۴])
سرمایه های کلان، همواره با سیاست و حکومت داری تعامل تنگاتنگ داشته است. افراد فرصت ساز، همواره سیاست و قدرت را وسیله ی دست یابی به ثروتهای کلان قرار داده و از سوی دیگر، ثروتها را در راه فراهم آوردن بسترهای حکومت داری و جذب آرا و نظر مردم با شیوه ها و حیله های گوناگون هزینه کردهاند.
ثروت اندوزی اعراب در جریان فتوحات، یکی از آسیب ها و مشکلاتی بود که هر قوم فاتحی ممکن بود گرفتار آن گردد، ولی آنچه بدیهی به نظر میرسد؛ این است که این ثروت اندوزی در پی خود، گرایش به تجمّل، عیش و نوش، سستی و بسیاری مشکلات و آسیب های دیگر را به ارمغان میآورد و این عوامل می تواند دلایل عمدهای بر سقوط و انحراف هر قوم فاتحی باشد؛ بنابراین در اندک زمانی در کنار خانه های ویران، خانه های مجلّل در سرزمین های فتح شده، مثل کوفه و بصره ساخته شد.([۲۵])
در زمان بنی امیّه به علّت حاکمیّت قوم برتری طلب آنان، نابرابری عمیقی در فرآیند ساختار اقتصادی جامعه پدیدار شد.
پس بی تردید، تعدیل سرمایه، توزیع سرمایه های عمومی و تعدیل بهره مندی از ثروتهای ملّی که برآیند آن، استقرار عدالت اقتصادی است؛ می تواند یکی دیگر از علّتهای قیام حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) باشد.
باید از این واقعه ی تلخ در تاریخ اسلام درست عبرت گرفت. جاهلیّت، یک مرحله ی تاریخی یا یک حادثه اتّفاقی نیست که در ظرف زمانی و مکانی خودش به وجود آید و پس از سپری شدن ماهها و سالها و یا با گذر از سرزمینی به سرزمین دیگر، به سینهی تاریخ سپرده شود و یا در موزه های آثار باستانی قرار گیرد، بلکه یک حالت اجتماعی قابل تکرار است. آفتی که در اثر عوامل ویژهی خود ممکن است هرجامعه ای را در هر سطح علمی و فرهنگی که باشد، آلوده نماید و حضور جاهلیّت در میدان زندگی به معنای رخت بر بستن فرهنگ خدامحوری است.
اکنون که ارزشهای الهی و معنوی به برکت انقلاب شکوهمند اسلامی و با تلاش امام و شهیدان در جامعه حاکم و نور هدایتش، چراغ راه شده است، باید از آنها محافظت کرد و در مقابل دگرگونی و رنگ باختن آنها در جامعه بیتفاوت نبود. باید تلاش شود همیشه امور حکومت در دست افراد دین باور قرار گیرد که به ارزش های الهی و حاکمیّت آن در جامعه علاقه مندند و در جهت حفظ آن کوشا باشند.
باید هشیار بود که اگر در این امر سستی گردد و راه تساهل پیش گرفته شود، بار دیگر سرها بر نیزه می رود و اسارت ها در پیش خواهد بود. این بار این تن نیست که در بند قرار می گیرد، بلکه انسانیّت و کرامت انسانی به زنجیر اسارت گرفتار می شود.
پی نوشت
[۱]. گی روشه، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، ص ۱۵٫
[۲]. جان ب تامپسون، ایدئولوژی و فرهنگ مدرن، ترجمه ی مسعود اوحدی، ص ۳۷٫
[۳]. دفلور ملوین، مبانی جامعه شناسی، اقتباس حمید خضر نجات، ص ۲۴۳٫
[۴]. محمّد جواد حجّتی کرمانی، حسینبن علی حماسه ی تاریخ، ص ۸۱ .
[۵] . علاّمه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج ۴، ص ۲۴۹٫
[۶] . بروس کوئن، مبانی جامعه شناسی، ترجمه و اقتباس غلام عبّاس توسّلی و رضا فاضل، ص ۷۷٫
[۷]. شمس الله مریجی، واقعه ی کرب و بلا، ص ۴۰٫
[۸] . ابن طاووس، لهوف، ترجمه ی علیرضا رجالی، ص ۶۹ .
[۹]. الحجرات ۴۹ : ۱۳٫
[۱۰]. عبدالحسین امینی، الغدیر، ترجمه ی اکبر ثبوت، ج ۶ ، ص ۱۸۸٫
[۱۱]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۸ ، ص ۱۱۱٫
[۱۲]. فضلبن شاذان نیشابوری، ایضاح، ص ۴۸۸٫
[۱۳]. احمدبن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمهی محمدّ ابراهیم آیتی، ج ۲، ص ۱۰۷٫
[۱۴]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۸۵ .
[۱۵]. علاّمه محمّد باقر مجلسی(قدّس سرّه)، بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۳۱۱، ح ۱۱٫
[۱۶]. شمس الله مریجی، واقعه ی کرب و بلا، ص ۵۸ و ۵۹ خلاصه.
[۱۷]. محمّد دشتی، ترجمه ی نهج البلاغه، خطبه ی ۳، ص ۴۷٫
[۱۸]. محمّد دشتی، ترجمه ی نهج البلاغه، خطبه ی ۹۳، ص ۱۷۵٫
[۱۹]. سیّدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۸۶ .
[۲۰]. الشوری ۴۲ : ۲۳٫
[۲۱]. ابوالحسن علیبن حسن مسعودی، مروّج الذّهب، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، ج ۳، ص ۴۴٫
[۲۲]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۴۴٫
[۲۳]. مرتضی مطهری(قدّس سرّه)، حق و باطل، ص ۵۳ .
[۲۴]. شهید عبدالکریم هاشمی نژاد، درسی که حسین به انسانها آموخت، ص ۱۵۶ و ۱۵۷ خلاصه.
[۲۵]. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه ی دکتر محمّد توکّلی، ج ۲، ص ۱۹۷٫
ارسال نظر براي اين مطلب مسدود شده است.